.

.

دست ها، خالی... چشم ها، بارانی... و گام ها، پر از امید...
هر سه، در یک دلِ مجنون، بی قرار و شیدا...
مقصد: کوی لیلا...
به بهانه ی دیداری که تا ابد، مژده اش رهایی از روز آخر است...
آن روز که؛ همه نه در خیال و رویا، بلکه در حشر گِرد آمده اند به عزمِ تماشا...
و در روز بلندِ تنهایی...
اینجا، همان بهشت امنِ من است که وعده داده ای...
و تمام دنیای دلتنگی ام این روزها، به نظری از تو بند است،
و من دلــ را بسته ام؛ به تار مویی از نگاهت...
که نگاهت،
صراط روشن است و رستاخیز بی خوف

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی
سایت تبادل لینک - سایت تبادل لینک

خوش به حال انارها و انجیرها...
دلتنگ که می‌شوند می‌ترکند...




پ . ن : اللهم عجل لولیک الفرج

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۲ ، ۱۲:۰۰
دریغا

در انـتـظـار تـو ام

در چنان هوایی بیا که گریز از تو ممکن نباشد

تـو

تمام تنهایی‌هایم را از من گرفته‌ای

خیابان‌ها بی حضـور تـو 

 راه‌هـای آشـکـار جـهـنـم‌اند







موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۲ ، ۱۱:۵۶
دریغا

خوبی این دست ها این است که

از تــو نوشتن را خوب می داند ...

ای دور دست ترین دست ِ زندگی ام !



۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۲ ، ۲۱:۰۴
دریغا

   دارم به لحظه‌ی دیدار نزدیک‌تر می‌شوم... باید وسایل سفر را جمع کنم و در این میانه همه‌اش تصویر شلمچه جلوی چشمانم به نمایش در می‌‌آید... وقتی که سرم را بر روی زانو ام و روی خاک‌های شلمچه نشسته‌بودم و برای دل بیچاره‌ی دور افتاده‌ی خودم می‌گریستم که یک آن نام مرا صدا زدند به عنوان زائر کوی‌ات...
   لباس‌هایم را درون ساک می‌گذارم و یاد گریه‌هایی که در آغوش پدر و مادرم می‌افتم...
   قرآنم را درون کیفم می‌گذارم و یاد نجواهایم با امام حسین و حضرت ابالفضل علیهماالسلاممی‌افتم...
   تسبیحم را از درون جانمازم برمی‌دارم... بو می‌کشم بوی حرم و یاد مشهد دارد... و نگاهم به لباس یک دست سفید احرامم می‌افتد درون جانماز... که تصویر بیت الله عتیق را جلوی چشمانم نقش می‌زند و یادم می‌آورد درست الان دومین سال به تاریخ هجری من است... دومین سالی که چشمانم بی‌واسطه‌ی صفحه‌های نمایش به کعبه‌ات افتاد و مرا یک دل نه صد دل دیوانه و مجنون ساخت...
   چقدر زود می‌گذرند این ساعت‌های لعنتی... باید ساعت دلم را در حدود عمره به خواب ببرم تا دیگر تکان نخورد... تا هنوز مُحرِم باشم... تا در هر لحظه و ثانیه خویش را در حضور روبه‌رو با تو بیابم...
دارم به پیش ضامن دل‌ها می‌روم!


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۲ ، ۲۱:۱۹
دریغا

تا مُـحرَّم ۴۰ روز باقی مانده
مـُحـرِم شو تا مـَحرَم شوی …
۴۰طلوع تا ۷۲ غروب مانده…
می شود ۴۰ عاشورا خواند…
۴۰ قطره اشک ریخت…
۴۰ مراقبت کرد…
۴۰ نماز اول وقت خواند…
۴۰ نفر را عاشورایی کرد
۴۰ نغمه انتظار سر داد…
و یا…
می شود مانند هر صبح و شام گذشته نیز، آن را گذراند…
عاشورا نزدیک است…



دوباره مـرغ روحم هوای کــربلا کرد 
دل شکسته ام را اســـیر ومبــتلا کــرد
زسر گذشته اشکم به لب رســیده جـانم
که هـرچه کردبامن فراق کربــلا کــرد
شـودتمام هـــستی فــدای آن دودســـتی
که غرق بوسه بااشک علی مرتضی کرد 
نگشت آنی آن دست جدا ز دامن دوست
اگر چه تـیغ دـشمن زپـیکرش جـدا کرد 
جــز از برای داور دوتا نگــشت اکـــبر
چه شد که خصـم کافر جبین او دو تا کرد  

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۲ ، ۲۱:۰۴
دریغا

پاییز یعنی:
سقوط یک برگ از شاخه ی درخت یعنی پاییز
پاییز یعنی قصه ای از غم لبریز
پاییز یعنی اوج هنر سقوط برگی در تنپوش زرد
پاییز معنی طعم وداع لبریز ار باران های بیتپش لبریز از شوق رفتن چشمانی گره خورده به راه حتی ساده ترین تفسیر آه
پاییز فصل اوج خوشبختی. زیباترین نگین نگاه منتظر برگ روی زمین
پاییز یعنی تنپوش زیبای من 


پاییز را دوست دارم... 
به خاطر غریب و بی صدا آمدنش... 
رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش... 
خش خش گوش نوازه برگ هایش... 
صدای نم نم باران های عاشقانه اش... 
پاییز را دوست دارم..... به خاطر رفتنش..... 
خیس شدن زیر باران... 




کاش چون پاییز بودم........ کاش چون پاییز بودم 
کاش چون پاییز خاموش وملال انگیز بودم 
برگ های آرزویم یکایک زرد میشد
آفتاب دیدگانم سرد میشد
آسمان سینه ام پر.........! 



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۲۶
دریغا

باز دوباره فصل برگ ریزان آمد ، دوباره نسیم مهربان پاییزی می وزد...
فصلی که آغازش ، ماه مهر و محبت است ....
دوباره غروبهای پاییز و دوباره صدای خش خش برگهای درختان زیر پاهای 
خسته....
دوباره باران پاییزی و دوباره شوق قدم زدن در کوچه باغها ...
یک نیمکت خالی و برگهای زردی که بر روی آن ریخته است ، یک دل خسته با یک 
عالمه درد دل بر روی آن نشسته و میخواند شعر پاییز را....
پاییز همان فصلی است که زیباست با برگ ریزانش ، خش خش درختانش ،
نم نم بارانش !فصلی است که آغاز باران است ، آغاز شبهای بلند با مهتاب 
است....
بیا با هم پاییز را زیباتر از بهار در این دفتر عشق نقاشی کنیم...
پاییز من بهاریست ، پاییز من طلوع یک فصل رویاییست و طبیعت آن
از بهار نیز زیباتر است....
پاییز من فصل آرزوهاست ، فصل شکفتن گلهاست ، فصل شروع بارانهاست!
پاییز به من آموخت رسم عاشقی را در زیر درختانی که با نسیمی آرام برگهایشان 
را به قدمهای سبز هدیه میکنند ...
فصل انتظار من و بی قراری باد پاییزی فرا رسید ...
انتظار برای افتادن برگ سبز آرزوها در میان برگهای زرد از درخت....
باز دوباره پاییز ، و باز انتظار برای باریدن باران پاییزی



پاییز میرسد ... 

و از انبوه برگهای زرد رنگ ،


میوه هایی طلایی رنگ باقی مانده اند ! 

انبوه برگهای رقصنده با باد ... 

هیچگاه اجازه جلوه به میوه ها را نداده بودند؛ 

چه در بهار وچه در تابستان !

و عجیب که خزان ،

برگها را بیقیمت کرد و میوه ها را قیمتی !

 

پاییز می رسد که مرا مبتلا کند
با رنگ های تازه مرا آشنا کند
پاییز می رسد که همانند سال پیش
خود را دوباره در دل قالیچه جا کند
او می رسد که از پس نه ماه انتظار
راز درخت باغچه را برملا کند
او قول داده است که امسال از سفر
اندوه های تازه بیارد، خدا کند
او می رسد که باز هم عاشق کند مرا
او قول داده است به قولش وفا کند
پاییز عاشق است و راهی نمانده است
جز این که روز و شب بنشیند دعا کند
شاید اثر کند و خداوند فصل ها
یک فصل را به خاطر او جا به جا کند
تقویم خواست از تو بگیرد بهار را
تقدیر خواست راه شما را جدا کند
خش خش، صدای پای خزان است، یک نفر
در را به روی حضرت پاییز وا کند       
   
 .........................

علی رضا بدیع

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۲ ، ۱۶:۲۴
دریغا

امروز دلم گرفت از سخن دوستی

دلخوری ها را زود فراموش می کنم


اما به خودم نهیب زدم، حرفها و رفتارم را مرور کردم

شاید اشتنابهی از من سر زده باشد!

خیلی مراقب حرف هامون باشیم

شاید برای ما مهم نباشه

اما ممکنه اون لحظه دلی بد بشکنه!

ممکنه اشکی ریخته بشه و قلبی تیر بکشه

مواظب روزهای خوب و رفقامون باشیم...

رفاقت خوب کم شده

حداقل خودمون رفیق خوبی باشیم

اگر همه این قانون را رعایت کنن

همه رفاقت ها پایدار می مونه!

از خودمون شروع کنیم...



امام صادق علیه السّلام فرمودند:
 دوستى را شرایطى است و اگر همه این شرایط در کسی نباشد  او را دوست کامل نشمار و کسى که هیچ یک از این شرایط در او نباشد در هیچ مرتبه از دوستی با او رفاقت نکن.
شرط اول آنکه پنهان و آشکارش براى تو یکى باشد.
دوم آنکه آراستگى تو را آراستگى خود بداند و سرافکندگى تو را سرافکندگى خودش.
سوم آنکه ثروت و مقام روحیه او را تغییر ندهد.
چهارم آنکه از آنچه در دسترس توانائى او است از تو دریغ ندارد
پنجم آنکه در سختیهاى روزگار تو را رها نکند.


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۰۵
دریغا

باز جمعه شب شد آقا نیومد. کی میای آقا؟

دلمون تنگ اومده. دیگه طاقت نداریم. تا کی باید بگیم خدا کند
که بیایی.


دلمون تنگ اومده. دیگه طاقت نداریم. تا کی باید هر جمعه شب
دلمون بگیره. اگر تو آقای مایی پس کوشی آقا؟


آقا دلمون تنگ شده. دیگه طاقت نداریم.

بیا دیگه آقا. تو رو جان مادرت بیا. تو رو جان جدت بیا آقا.
دیگه دلمون تنگ اومده. به خدا طاقت نداریم آقا.




باز جمعه شب شد آقا نیومد. کی میای آقا؟

چه جمعه هاکه یک به یک غروب شد نیامدی
چه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدی

خلیل آتشین سخن ، تبر به دوش بت شکن
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی

برای ما که خسته ایم ودل شکسته ایم، نه
ولی برای عده ای چه خوب شد ، نیامدی

تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام
دوباره صبح، ظهر، نه غروب شد ، نیامدی


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۲ ، ۱۹:۱۸
دریغا
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست

آه بی تاب شدن، عادت کم حوصله هاست

همچو عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد

بال وقتی قفس پرزدن چلچله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است

مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

باز می پرسمت از مساله ی دوری و عشق

و سکوت تو جواب همه ی مساله هاست

فاضل نظری


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۲ ، ۱۵:۱۶
دریغا