.

.

دست ها، خالی... چشم ها، بارانی... و گام ها، پر از امید...
هر سه، در یک دلِ مجنون، بی قرار و شیدا...
مقصد: کوی لیلا...
به بهانه ی دیداری که تا ابد، مژده اش رهایی از روز آخر است...
آن روز که؛ همه نه در خیال و رویا، بلکه در حشر گِرد آمده اند به عزمِ تماشا...
و در روز بلندِ تنهایی...
اینجا، همان بهشت امنِ من است که وعده داده ای...
و تمام دنیای دلتنگی ام این روزها، به نظری از تو بند است،
و من دلــ را بسته ام؛ به تار مویی از نگاهت...
که نگاهت،
صراط روشن است و رستاخیز بی خوف

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی
سایت تبادل لینک - سایت تبادل لینک

۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

کویر براى حضورت نورانى مى‌شود و پنجره‌ها به شوق رویت، نیمه شبى را به سوى خورشید باز نمى‌شوند. کوچه پس کوچه هاى قم به یمن حضورت نورانى مى‌شوند و سرو هاى آزاد به احترامت قیام مى‌کنند.

آرام آرام، بر پهنه کویر حضور پرولایت شکوفه مى دهد؛ غربت به یمن غریب معنا مى‌یابد.

دلم مى خواهد برایتان از بانویى سخن بگویم که خیال سبزتان نیمه شبى بر اقامه ی سبزش سلام مى‌دهد و در آینه حرمش چهره آراید.

برایتان از بانویى سخن مى‌گویم که همانند زینب علیهاالسلام که براى قیام قربانى داد و خورشید عاشورا را با صبرش تعریف کرد، او هم با قدمهاى پرحیاتش، به سرزمین کویرى قم حیات بخشید و در رگ ایرانیان خون حمایت از ولایت را جارى ساخت.

برایتان از بانویى سخن مى گویم که به یمن حضورش، شهر قم، مرکز صدور علم و دانش علوى شد و محل رشد و بالندگى.

برایتان از بانویى سخن مى گویم که بارگاه زیبایش، پناهگاه دل هاى عاشقى است که شب هاى چهارشنبه در جمکران بیتوته مى کنند. به نیابت از شیعه در نیمه شب هاى کویرى قم، سر بر آستان حرم حضرت دوست مى سایند و براى ظهور گل نرگس دعا مى کنند و از بانوى کرامت، براى شکوفه دادن درخت اجابت استمداد مى طلبند.

 

 

معصومه تفسیر معصومیت است که روزگارى در مدینه طلوع کرد، معصومه  اقامت غربت است در روزگار غربت نگاه ها، معصومه  تفسیر بلند تبعیت است از ولایت.

معصومه نگاه سبزى است که از معصومیت سرچشمه مى گیرد، معصومه ، روزگار دلدادگى است و از غربت به قربت رسیدن.

معصومه ترجمان بلند عاشوراست و قصه ی با زینب هم سفر شدن.

معصومه فلسفه شیدایى است و غزل ماندن و بودن، معصومه نگین ایران است که درقم، شهر اقامه مى درخشد.

معصومه ضریب بالاى ارادت به ولایت است، معصومه ، قصه ی بلند مدینه تا مشهد است.

معصومه انتهاى متبلور است. معصومه  سر سلسله ی تنهایى است، معصومه  فانى فى الله است...

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۴۱
دریغا

روز میلاد تو، کبوترانه مهمان حرمت می‏شوم، دانه‏های عشق از صحن و سرایت برمی‏چینم و دور تا دور گنبد طلایی‏ات می‏گردم و این‏گونه جشن می‏گیرم.

پیش از خورشید، گنبد طلایی توست که هر روز طلوع می‏کند.

صبح شهر قم مدیون توست؛ مدیون خورشیدی که شب نیز بر فراز شهر آشکار است.

جشنی است که همه در آن دعوتند؛ کوچک و بزرگ، پیر و جوان؛ دور تا دور حرم تو چرخ می‏زنند و چرخ می‏زنند و نگاه مهربان و نوازشگر تو، پر و بال دلشان را نوازش می‏کند.

زیارت‏نامه خواندن این روز، حال و هوای دیگری دارد.

روز میلاد توست و تو روشنی به ما هدیه می‏دهی و ما با دستانی پر از روشنی، از این حسن باز می‏گردیم؛ با دل‏هایی که در حوضچه چشمانمان با آب دیده تطهیر شده است.

روز میلاد تو هر روز در ما تکرار می‏شود، ای تکرار روشنی در روح و روان ما!

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۳۱
دریغا

 خدایا، تو میدانی که چه می کشیم ، پنداری که چون شمع ذوب می شویم ، آب می شویم ...

ما ازمردن نمی هراسیم ، اما میترسیم بعد ازما ایمان را سر ببرند و اگر نسوزیم هم که روشنائی می رود و جای خود را دوباره به شب می سپارد ، پس چه باید کرد؟

از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم و از دیگر سو باید شهید شویم تا آینده بماند هم باید امروز شهید شویم تا فردا بماند وهم باید بمانیم تا فردا شهید نشود ، عجب دردی ...

چه می شد امروز شهید می شدیم و فردا زنده می شدیم تا دوباره شهید شویم ...

 

بخشی از وصیت نامه

شهید مهدی رجب بیگی

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۰۸:۴۸
دریغا

 کاش نوشته ها قیمت داشتند و می توانستیم ارزش شان را از قیمت شان بفهمیم. در جامعه ای که قیمت هر چیز نشانگر ارزش آن است چه خوب بود نوشته های با ارزش هم قیمت داشتند.

صاحبان چیزهای باارزش یا همان گرانقیمت خودمان! افراد باارزشی میان همه محسوب می شوند ولی آیا نویسندگان نوشته های باارزش هم ارزش چیزی که می نویسند را دارند؟، البته بهتر است بگوییم آیا ارزششان دیده می شود؟ زیرا هر نویسنده ای ارزش نوشته اش را خلق می کند و این ارزش از تفکر نویسنده بر مطلب القا می شود ولی آیا ابزاری برای دیدن این ارزش وجود دارد؟

خیلی ها می نویسند و خیلی ها می خوانند ولی آیا کسی هست که خواندن را واقعاٌ بلد باشد؟ همان گونه که خوردن غذایی خوشمزه ما را ناگزیر به تشکر کردن از آشپز آن غذا می کند آیا این حس پس از خواندن نوشته ای باارزش هم در ما ایجاد می شود، و آیا ابزاری مانند خوشمزه بودن در نوشته هم وجود دارد که بتوانیم با آن ارزش نوشته ای را که می خوانیم بسنجیم؟ بدون شک هر خواننده ای از خواندن نوشته ای خاص لذت می برد و یا امکان دارد تفاوتی در رفتارش ایجاد نشود و در شرایط حادتر امکان دارد نسبت به نوشته ای که خوانده است عکس العمل منفی نشان دهد ولی آیا هر عکس العمل منفی از جانب خواننده تعیین کننده ارزش نوشته است؟ خواندن جزئی جدا نشدنی از زندگی همه ی ماست ولی آیا تا کنون به این فکر کرده ایم که نوشته ای که می خوانیم چگونه نوشته شده است؟ همان گونه که بدنبال دستور پخت غذایی هستیم که باب میلمان بوده!

ارزش هر نوشته ای زائیده ذهن نویسنده  آن است و ارزش آن معیار سنجش خاصی ندارد و هرکس بنا به نیاز و برداشت ذهنی خود از آن استفاده کرده، به آن فکر می کند و در نهایت مدتی بعد آنرا فراموش می کند. خیلی ها بدنبال خلق نوشته ای ماندگارند ولی خلق چنین نوشته ای امکان پذیر نیست جز اینکه نویسنده و خواننده نوشته را بگونه ای در ذهن خود بگنجانند که از هم انتظار دارند، کمی پیچیده شد! به زبان ساده تر: "نویسنده نوشته ای بنویسد که خواننده انتظار خواندن آنرا دارد و در مقابل خواننده مطلبی را از نوشته برداشت کند که نویسنده در پی آن است." این ساده ترین راه مقبولیت یک نوشته است ولی هر نویسنده ای در پی آن نیست زیرا هدفی که هر کس در سر دارد با هدف افراد دیگر زمین تا آسمان متفاوت است و نمی شود نوشته را در مسیری جلو برد که ایده آل خواننده ای باشد که در پی نکته ای خاص است و وقتی بدان می رسد احساس خشنودی و رضایت از نوشته به وی دست می دهد.

البته می شود چنین کاری کرد ولی به قیمت از دست رفتن هویت قلم! واین همان نکته ای است که می خواستم به آن اشاره کنم، "هویت قلم" ارزش گذاری هر نویسنده به نوشته اش است که محتوای نوشته را تبیین می کند و این محتوا در چارچوب هویت قلم نویسنده شکل می گیرد. با حفظ هویت قلم هر نویسنده ای می تواند به نوشته اش ارزش نهد. این ارزش شاید به قیمت عدم مقبولیت نوشته در بین عده ای کثیر باشد ولی مسیری را در روند نوشته هر نویسنده رقم می زند که طی کردن صحیح آن همان قیمتی را به نوشته خواهد داد که در پی آنیم. البته رسیدن به این مرحله راهی دشوار دارد و بارها شده برای کسب ارزش هایی کاذب و گذرا این هویت جای خود را به نوشته ای بی روح و سرد داده است. ولی درک ارزش نوشته و سعی برای حفظ آن از جانب خود نویسنده در درجه  اول مهم ترین عامل در ارزشمند شدن آن است.

روز خبرنگار مبارک...

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۴۵
دریغا

 اهدای چند قطره خون و رسیدن به بهشت خدا

 

امام صادق (ع) فرمود: هر مسلمانى که نیاز و حاجت مسلمانى را برطرف نماید خداى متعال به او مى‏فرماید: اجر و ثواب تو بعهده من است و به کمتر از بهشت براى تو راضى نخواهم شد.

چه زیباست هدیه این نعمت حیات بخش الهی به حرمت وجود ارزشمند یک روح گره خورده به قطره قطره جرعه خون ...

چه آرامشی دارد در این همهمه تپش های داغ  قلبت از فردایی که دگر احساسی زنده نباشد  هدیه کنیم این نعمت را  ...

با تندیس مقدسی از جرعه ای خون احیاء خواهیم کرد هر چند قطره ایست  و بس ... اما دریغ که راز غریب همین زندگیست ...  گاهی ما می توانیم با یک قدم به برگزیدگی خداوند متعال برسیم، و بشویم آن بنده خاص خدا که توجه ویژه ای به ما دارد،

گاهی باید جان داد تا به این مقام رسید، گاهی باید مال داد و گاهی هم چند قطره خون ما را به مقام ایثارگران در نزد خداوند متعال می رساند.

بله چند قطره خون، که نه از ما چیزی کم می کند و نه ضرری به ما می رساند، اما همین چند قطره خون می تواند به تن بی رمق و رنجور بیماری دردمند جانی دوباره ببخشد.

صحبت از "اهدای خون" است که خیلی از ما سعادت آن را داشته ایم که هدیه اش داده باشیم و برخی دیگر تا به حال حتی به آن فکر هم نکرده ایم، قرآن کریم اشاره زیبایی دارد برای ما، می فرماید: ....... هر کس انسانی را از مرگ رهایی بخشد، چنان است که گویی همة مردم را زنده کرده است(مائده/32 )

محمد مهدی اقبالی یک روز بر روی تخت اهدای خون در سازمان انتقال خون یزد به این نتیجه رسید :

فصل جدید / حال و هوای جدید / زندگی جدید

هیچ نقطه ای روی این کره خاکی برایم لذت بخش تر از محدوده تخت اهدای خون نیست.

 

"اهدای خون" یعنی اهدای زندگی، یعنی اهدای امید، اهدای عشق و محبت و برادری، یعنی بخشیدن چند قطره خون و دریافت کردن بهشت برین خداوند مهربان .

 

 

محمد مهدی اقبالی

باغشهر ایران تفت.یزد

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۱۰
دریغا

بنی  آدم  اعضای  یک  پیکرند            که درآفرینش زیک گوهرند

چو عضوی بدرد آورد روزگار           دگر عضو ها را نماند  قرار

 

میادین فعالیت ها ی هلال احمر نمایشگاه زیبایی از جوانمردی و ایثار ؛ نیکی و نیکو کاری و باران رحمتی است که سرزمین دلها را چمنزار میکند .

در شرایطی که غبار درد و رنج و غم و اندوه بخشی از فضای جامعه ی ما را فرا گرفته و خانواده های نیازمند را در اتاق انتظاربی قرار کرده است ، توانمندان و خفتگان در بستر غفلت را اینگونه بانگ بیدار باش میدهد.

" دریغا که انسانی در کنار سفره گنج چنین گرسنه بخوابد و در پای چشمه سنگ اینچنین تشنه !!! "

بیا تا لحظه های زود گذر انتظار را به سرعت دریابیم و در بهره گیری از فرصتها ، دستیابی به دانه های چشم نواز در؛ در دریایی به عمق ایمان و وسعت انسانیت و قطر بندگی .

بیا تا با زنبیلی از عاطفه ، دامنی پر گل و نگاهی سرشار از محبت به عرصه ی جوانمردی و ایثار گام نهیم و مرهم گذار درد و رنجشان باشیم . بیماران خاص ، مریضان صعب العلاج ، افراد سالخورده و بدون فرزند ، زنان بی سرپرست و ...

چون پرندگانی شکسته بال و لاله هایی پژمرده که نشاط پریدن وشادمانی شکفتن را همچنان در آرزوی خود دارند در اینجا ، اراده و همت و هزینه پردازی من و توست که آسمان پرواز و گلستان شکفتن این فرشتگان آسمانی است . فرشتگانی که لبخند رضایتشان در تکریم شخصیت و تأمین سلامت ، نردبان معراج است .

                                        محمد مهدی اقبالی باغشهر ایران تفت . یزد

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۰۶
دریغا

پدر مهربانم کاش آرزوهایم را دود نکنی

پدر عزیزم نفس هایت برایم دنیا می سازد نه نبودنت!!

اعتیادریسمان سیاه و پوسیده ای است که آویزان شدن

به آن نتیجه ای جز فرو رفتن در قعر چاه تیره روزی و بدبختیهانیست

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۳۸
دریغا