.

.

دست ها، خالی... چشم ها، بارانی... و گام ها، پر از امید...
هر سه، در یک دلِ مجنون، بی قرار و شیدا...
مقصد: کوی لیلا...
به بهانه ی دیداری که تا ابد، مژده اش رهایی از روز آخر است...
آن روز که؛ همه نه در خیال و رویا، بلکه در حشر گِرد آمده اند به عزمِ تماشا...
و در روز بلندِ تنهایی...
اینجا، همان بهشت امنِ من است که وعده داده ای...
و تمام دنیای دلتنگی ام این روزها، به نظری از تو بند است،
و من دلــ را بسته ام؛ به تار مویی از نگاهت...
که نگاهت،
صراط روشن است و رستاخیز بی خوف

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی
سایت تبادل لینک - سایت تبادل لینک

۷ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

زل میزنم به اینهمه یلدای ناتمام
حل میشوم تمام تو را توی هیچکس
حافظ دوباره گفته نمی آیی بی دلیل
بغضی شکسته تر شده حالا نفس … نفس …

مرضیه فرمانی

 

 

یادآوری نوشت ♣

برای فقرا همه شبها "یلدا" ست!

 

بیاد پدران و مادرانی باشیم،

که تو خونه سالمندان منتظر بچه هاشون هستن ولی....

بیاد همسایه هامون باشیم که تو این شب پیش زن و بچشون خجالت نکشه

بیاد مریض هایی باشیم که تو این شب رو تخت بیمارستان هستند

یلداتون آرام و زیبا

 
۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۴ ، ۲۲:۴۳
دریغا

دو رفیق در راهی گذر می کردند تا این که به محله کثیف و بدنام شهر رسیدند. یکی از آن ها اصرار زیادی داشت که شب در آن محل به عیش و عشرت بگذراند ، اما آن دیگری با وی مخالفت شدیدی کرد و از او خواست که از نیت اش دست بکشد.

متاسفانه نصایحش کارگر نشد و به ناچار دوستش را ترک گفته  و با خشم و رنجش فراوانی از آن جا دور شد.

فکربه عمل زشت رفیقش او را بدجوری آشفته خاطر کرده بود، بنابراین  تصمیم گرفت که به معبدی رفته و به سبب اجتناب از گناهی که مرتکب نشده بود  تشکر کند و کمی کتاب مقدس بخواند. اما وقتی به معبد داخل شد، اصلا نتوانست از فکر رفیقش رها شود و دائم عمل درستی که خود انجام داده بود را با کار زشت رفیقش مقایسه می کرد و او را در ذهنش مورد  شماتت قرار می داد.

از طرفی آن رفیق خطاکار که به سمت یکی از آن اماکن پست گام بر می داشت، عمل زشت خود را با تقوی و پرهیزکاری رفیقش مقایسه می کرد و به شدت در خود احساس حقارت می کرد.

در همین زمان زمین لرزه سختی به وقوع پیوست و همه چیز و همه کس را به کام زمین فرو برد .

بلافاصله ماموران بهشت و جهنم مشغول کار خود شدند، چرا که سرشان بسیار شلوغ بود. رفیق اول که در منطقه پست شهر جان داده بود توسط کارکنان بهشت از زیر آوار در آورده شد و با احترام خاصی به سمت بهشت هدایت شد. او ناگهان از دور دید که دوست پرهیزگارش در میان ماموران جهنم اسیر و کشان کشان به سمت جهنم برده می شود.

بلافاصله سوال کرد که :

بایستی اشتباهی رخ داده باشد . "  

چرا که دوستش را لایق بهشت می دانست ؛ اما فرشته ای به او پاسخ داد :

هیچ اشتباهی رخ نداده ! ما فقط دستورات را اجرا می کنیم. "

اما او هم چنان بر سوال خود اصرار می کرد و از مامور بهشت می خواست که برایش توضیح دهد.

مامور پاسخ داد :

" در لحظه وقوع زلزله هیچ گناهی از سوی تو رخ نداده بود، اما فکر تو دائم پیش زهد و تقوی دوستت و معبدی که او در آن مشغول دعا بودمی چرخید ...و اما  ذهن رفیقت با تحقیر تو و امثال تو، مدام حول و حوش این فکر بود که چگونه دیگران می توانند به راحتی گناه کنند و راه خطا بپیمایند "

و ادامه داد :

" تحقیر و خرد شماری دیگران و خود را برتر دانستن،

کلید دروازه جهنم برای دوستت شد "

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۴ ، ۱۰:۱۴
دریغا

1- من به تو نمی آیم، تو به «خودت» بیا.

2- برای از یاد بردن خطراتت، مغزم را« فرمت» کردم.

3- بی هوا، دلم هوایت می کند.

4- ته دلش « قرص » بود، انگشت زد، بالا آورد.

5- یادم می رود، وقتی می خواهم فراموشت کنم.

6-اوقات « تلخ » فرهاد را با طنز « شیرین » می کنم.

7-تا « خاک » می شوم، غرورم آسفالت می شود.

8-چشمم آب نمی خورد، برایش «رانی» خریدم.

9- چون سوال هایش « بودار » بود، به جواب هایش عطر زدم.

10-« شادی » و « امید » را روحانی با هم محرم کرد.

11-داشتم از فکرت رد می شدم که دلت بوق زد.

12- « فرهاد» قندان اش را با حرف های « شیرین » پر می کند.

13- با من سر و کله « می زد »، من هم بنا گوش.

14- کچل ام کرد تا به اصلاح رضایت دادم.

---------------------------------

کاریکلماتور چیست؟

عضوی از خانواده طنز و برداشتی است  کاریکاتوری و طنز آلود از زندگی روزمره که بیشتر مبتنی بر بازی های زبانی است.

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۴ ، ۰۰:۰۲
دریغا

دیوارهای دنیا بلند است .

گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار...مثل بچه بازیگوشی که توپ کوچکش را از سر شیطنت به خانه ی همسایه میاندازد. به امید آن که شاید در آن خانه باز شود...

گاهی دلم را پرت میکنم آنطرف دیوار..آنطرف حیاط خانه خداست.

 آن وقت هی در می زنم..

در می زنم..!

فریـــاد میزنم :دلم افتاده توی حیاط شما ،می شود دلم را پس بدهید؟

کسی جوابم را نمی دهد..!

کسی در را برایم باز نمی کند..!

اما همیشه دستی دلم را می اندازد این طرف دیوار !همین ...

من این بازی را دوست دارم...

آنقــــــدر دلم را پرت میکنم ؛آنقـــــــدر دلم را پرت میکنم تا خسته شوند!

تا دیگر دلم را پس ندهند... تا آن در را باز کنند و بگویند :

بیا خودت دلت را بردار ...

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۴ ، ۲۳:۵۹
دریغا

«امام رئوفم...

حضرت مهربان رضا جان سلام 

شمار دلتنگی هایم به بینهایت نزدیک می شود و من می مانم و یک دنیا بی کسی

تمام تار و پود قلبم قندیل بسته، دلم محتاج گرمای حریمت است مولای من ...

این روزها شفای شفاعت حنجره ام را بر شانه های قاصد سوار می کنم و آن را به سوی مشهدت روانه ... 

این روزها به دنبال کبوتری هستم تا دلنوشته هایم را به پایش بسته و آن را به تو برساند... 

مولای من ...

ضامن آهو ...

پشت پلک هایم، غم چادر می زند و در این آشفته بازار دل، جملاتی بریده بریده روی ذهن خسته ام مرور می شود. تاکی چشمانم را به قاب اتاق تنهایی ام دوخته و روایت داستان شفای ضمانتتان باشم.

می گویند کویر رگ های سوزانی دارد که دریاچه هر افسانه ای را خشک می کند. آن جا می توانی بی آن که خودت بخواهی ناشناس ترین واژه ها را در سایه ترانه ترین معبدها قربانی کنی.

آری مولای من ...

حنجره ام همچون رگ های کویر خشکیده 

آقا دستی تکان بده باران بپاش  تا باز آرام بگیرم و بخوانم؛  

دل تنهامو آوردم با یه دنیا دلخوشی 

کمتر از آهو که نیستم میشه ضامنم بشی ...

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۴ ، ۱۱:۰۲
دریغا

بر در دوست به امید پناه آمده‎ایم
همره خیل غم و حسرت و آه آمده‎ایم
چون ندیدیم پناهی به همه مُلک جهان
لاجرم سوی رضا بهر پناه آمده ‎ایم

 

 

کمک کن مثل مشهد ، شهر رویا
دلم پر ازدحام از نور باشد
پر از پرواز کفترهای کوچک
سرم سبز و دلم پر شور باشد

شهادت امام رضا (ع) تسلیت باد

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۴ ، ۱۰:۵۲
دریغا

دوباره سر تا سر صحن هایت لباس عزا برتن دارند وحرم انگار حالی دیگردارد !!!

نمیدانم چرا حس می کنم فقط یک قدم دیگر تا کربلا فاصله دارم ...

برای دیدن سایز واقعی تصویر کلیک کنیدمگر نه این است که تو حج وکربلای فقرایی !

ای پهناترین آبی دربا ،محرم در حرمت حال وهوای دیگری دارد،اینجا می توان حسین را حس کرد .

صدای گریه ی علی اصغر امان را از دل رباب برده است ...

اینجا عشق را میتوان معنا کرد !!!اینجا داغ دل تازه می شود،اینجا دل که کربلایی می شود غصه بی اندازه می شود ...

اینجا شرمندگی در چشمان عباس موج می زند ...

-حرمت چه دل را هوایی میکند ...

 مشهدالرضا یا کربلا  ؟؟؟

عاشق که باشی برای دلدادگی ،اینجا وآنجا فرقی نمی کند .

صدای عزاداران حسین می آید ،عده ای از باب الجواد وارد می شوند وعده ای از باب الرضا!

آخ که چقدر حسینی شدن زیباست آن هم اینجا زیر نگاه تو .

در گوشه ی صحنت آنجا که سیل جمعیت گرداگرد سقاخانه ات برای نوشیدن جرعه ای آب حلقه زده اند وحسین حسین می کنند می توان صدای العطش العطش بچه های رباب را شنید .

عده ای کودکان چند ماهشان را لباس سبز پوشانده اند وروی دو دست بالا آورده اند تا به رباب بگویند  همه  این بچه ها فدای  لب تشنه ی علی اصغرت .

عده ای هم چادر های خاکیشان را به روی صورت انداخته اند و برای دل زینب گریه می کنند .

-آسمان هم چه دلگیر است امروز !!!

 السلام علیک یا ابا عبدالله بابی انت وامی یا سیدی ومولای !!!

صدایی مرا به سوی خود می خواند:

مراسم سینه زنی ابا عبدالله(ع)،رواق امام خمینی (ره) ......................

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۴ ، ۱۰:۴۶
دریغا