.

.

دست ها، خالی... چشم ها، بارانی... و گام ها، پر از امید...
هر سه، در یک دلِ مجنون، بی قرار و شیدا...
مقصد: کوی لیلا...
به بهانه ی دیداری که تا ابد، مژده اش رهایی از روز آخر است...
آن روز که؛ همه نه در خیال و رویا، بلکه در حشر گِرد آمده اند به عزمِ تماشا...
و در روز بلندِ تنهایی...
اینجا، همان بهشت امنِ من است که وعده داده ای...
و تمام دنیای دلتنگی ام این روزها، به نظری از تو بند است،
و من دلــ را بسته ام؛ به تار مویی از نگاهت...
که نگاهت،
صراط روشن است و رستاخیز بی خوف

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب
سایت تبادل لینک - سایت تبادل لینک

۸ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

بزرگ شدیم و فهمیدیم که دارو آبمیوه نبود …
بزرگ شدیم … به اندازه ای که
فهمیدیم پشت هر خنده مادرم هزار گریه بود و
پشت هر قدرت پدرم یک بیماری نهفته بود…
و اینک والدینمان دیگر دستهایمان را برای عبور
از جاده نخواهند گرفت و یا حتی برای عبور
از پیچ و خم های زندگی …
بزرگ شدیم و فهمیدیم که این تنها ما نبودیم که بزرگ شدیم ،
بلکه والدین ما هم همراه ما بزرگ شده اند و
چیزی نمانده که بروند
و یا هم اکنون رفته اند …
خیلی بزرگ شدیم …
و فهمیدیم سخت گیری مادرم عشقش بود …
و غضبش عشق بود
تنبیه اش عشق بود
عجب دنیایی است ،
و عجیب تر از دنیا چه کوتاه است عمرمان


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۳ ، ۱۶:۴۷
دریغا

دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه می‌رفت و برمی‌گشت، با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان ابری بود، دختر بچه طبق معمول همیشه، پیاده به سوی مدرسه راه افتاد. بعدازظهر که شد، هوا رو به وخامت گذاشت طوفان و رعد و برق شدیدی گرفت.

 

مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد، تصمیم گرفت که با اتومبیلش به دنبال دخترش برود، با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که آسمان را مانند خنجری درید، با عجله سوار ماشینش شد و به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد، اواسط راه ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حرکت بود، ولی با هر برقی که در آسمان زده می‌شد، او می‌ایستاد، به آسمان نگاه می‌کرد و لبخند می‌زد و این کار با هر دفعه رعد و برق تکرار می‌شد.

زمانی که مادر اتومبیل خود را کنار دخترک رساند، شیشه پنجره را پایین کشید و از او پرسید: چکار می‌کنی؟ چرا همین‌طور بین راه می‌ایستی؟
دخترک پاسخ داد: من سعی می‌کنم صورتم قشنگ به نظر بیاید، چون خداوند دارد مرتب از من عکس می‌گیرد!

یادمان باشد هنگام رویارویی با طوفان‌های زندگی، خدا کنارمان است؛ پس لبخند را فراموش نکنیم!

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۳ ، ۱۶:۴۴
دریغا

مردم اغلب بی انصاف, بی منطق و خود محورند
ولی آنان را ببخش

اگر مهربان باشی تو را به داشتن انگیزه های پنهان متهم می کنند
ولی مهربان باش

اگر موفق باشی دوستان دروغین ودشمنان حقیقی خواهی یافت
ولی موفق باش

اگر شریف ودرستکار باشی فریبت می دهند
ولی شریف و درستکار باش

آنچه را در طول سالیان سال بنا نهاده ای
شاید یک شبه ویران کنند
ولی سازنده باش

اگر به شادمانی و آرامش دست یابی
حسادت می کنند
ولی شادمان باش

نیکی های درونت را فراموش می کنند
ولی نیکوکار باش

بهترین های خود را به دنیا ببخش
حتی اگر هیچ گاه کافی نباشد

ودر نهایت می بینی هر آنچه هست
همواره میان “تو و خداوند” است
نه میان “تو و مردم”

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۳ ، ۱۶:۴۰
دریغا

اگه کاری رو که همیشه انجام میدادی انجام بدی همون چیزی رو به دست میاری

که همیشه به دست آوردی!

این یه حقیقت انکار نشدنیه...

اگه از افراد پر دل و جرات بپرسید با چه انگیزه ای کار خود را ترک کرده

 و کار دیگه ای رو شروع کردن مثلا ملکی رو خریدن،به کشورای دیگه مهاجرت کردن و...

متوجه میشید در تموم پاسخای اونا،یه وجه مشترک وجود داره

اونا از خودشون پرسیدن:اگه بدترین اتفاق برامون بیفته آیا می تونیم از پس اون بر بیایم؟!

اگه جواب مثبت بود اونا وارد عمل میشن...راز موفقیت در خطرهای بزرگ و کوچک،

پاسخ مثبت به همین سواله

مثلا من!!!واسه خرید مازراتی تردید دارم:)

از خودم سوال میکنم که...بدترین چیزی که ممکنه اتفاق بیفته چی چیه؟!

جواب اینه که ممکنه تموم پس اندازمو از دس بدم

تا آخر عمر اقساط وامی رو که بابتش گرفتمم،بپردازم

و خلاصه اینکه مجبور بشم همه چیو از اول شروع کنم

من به خودم میگم از صفر شروع کردن،کار عذاب آوریه خداییش خعلی عذاب آوره:)

ولی من از عهده اش بر میام...

و در نهایت مازراتی رو می خرم!!!

محتوای روانشناسی مطلب بالا رو،از کتاب "آخرین راز شاد زیستن" گرفتم.

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۳ ، ۱۶:۲۸
دریغا

آدم‌ها عطرشان را با خودشان می‌آورند

جا می‌گذارند و می‌روند‌‌

آدم‌ها می‌آیند و می‌روند

ولی توی خواب‌هایمان می‌مانند‌

‌ آدم‌ها می‌آیند و می‌روند

ولی دیروز را با خود نمی‌برند‌‌

آدم‌ها می‌آیند خاطره‌هایشان را جا می‌گذارند و می‌روند‌‌


آدم‌ها می‌آیند تمام برگ‌های تقویم بهار می‌شود می‌روند

و چهار فصل پاییز را با خود نمی‌برند‌‌


آدم‌ها وقتی می‌آیند موسیقی‌شان را هم با خودشان می‌آورند

و وقتی می‌روند با خود نمی‌برند‌‌


آدم‌ها می‌آیند و می‌روند

ولی در دلتنگی‌هایمان‌‌ شعرهایمان‌‌

رویای خیس شبانه‌‌مان می‌مانند‌‌‌ 

جا نگذارید هر چه می‌آورید را با خودتان ببرید‌

به خواب و خاطره‌‌‌ی آدم برنگردید .....

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۳ ، ۱۱:۴۴
دریغا

مارادونا مدتی به خاطر افسردگی پس از ترک اعتیاد در بیمارستان بستری بود، وقتی مرخص شد حرف قشنگی زد:
اونجا دیوانه های زیادی بودند، یکی میگفت من چه گوارا هستم همه باور می کردند، یکی می گفت من گاندی ام، همه قبول می کردند و...
من گفتم : من مارادونا هستم .
همه خندیدند و گفتند:
هیچکس مارادونا نمیشه!
من خجالت کشیدم که چی به سر خودم آوردم.


در این دنیا غرور دمار از روزگار آدم درمی آورد و دقیقا گرفتار چیزی می شوی که فکر می کنی هرگز به دامش نخواهی افتاد.
مراقب خودتان باشید؛ برگها همیشه موقعی می ریزند که فکر می کنند طلا شده اند!

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۳ ، ۱۱:۳۳
دریغا

و برای ملاقات شخصی به یکی از بیمارستانهای روانی رفتیم
بیرون بیمارستان غُلغله بود
چند نفر سر جای پارک ماشین دست به یقه بودند
چند راننده مسافرکش سر مسافر با هم دعوا داشتند و بستگان همدیگر را مورد لطف قرار می دادند
وارد حیاط بیمارستان که شدیم ، دیدیم جایی است آرام و پردرخت. بیماران روی نیمکتها نشسته بودند و با ملاقات کنندگان گفت وگو میکردند
بیماری از کنار ما بلند شد و با کمال ادب گفت: من می روم روی نیمکت دیگری مینشینم که شما راحت تر بتوانید صحبت کنید
پروانه زیبایی روی زمین نشسته بود ، بیماری پروانه را نگاه می کرد و نگران بود که مبادا زیر پا لِه شود
آمد آهسته پروانه را برداشت و کف دستش گذاشت تا پرواز کند و برود .
ما بالاخره نفهمیدیم
بیمارستان روانی اینور دیوار است یا آنور دیوار؟

عمران صلاحی

 

قشنگ نوشت

با خاکِ دیگران نمی شود کوزه ی دلخواه ساخت...
 عباس معروفی

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۳ ، ۱۱:۱۹
دریغا

می روم و می روم تا برسد دست دلم به صحن انقلاب 
ز دست ساقی سقا خانه ات که سیراب شدم و مست 
چشم میدوزم به شبکه های فولادی پنجره ی وصله ات و 
دوان دوان دست های خالی ام را میرسانم به دامانت. 
گره کور زیاد دارم اما آنها برای اینجا نیستند ف برای 
اینجا یک دل آورده ام یک دل اورده ام برای گره زدن برای وصل شدن برای هست شدن.... 
----------------------------------------------- 
شهادت اقا امام رضا (علیه السلام) تسلیت 

 

 

منو یک دل هوایی/بعد ازعمری آشنایی
ممنونم ازت خدایا/ که شدم امام رضایی
من غبار خاک طوسم/ بندهء شمس الشموسم
تا میشم دلتنگ جنت/ کفشداریهاشو میبوسم

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۳ ، ۱۷:۱۰
دریغا