.

.

دست ها، خالی... چشم ها، بارانی... و گام ها، پر از امید...
هر سه، در یک دلِ مجنون، بی قرار و شیدا...
مقصد: کوی لیلا...
به بهانه ی دیداری که تا ابد، مژده اش رهایی از روز آخر است...
آن روز که؛ همه نه در خیال و رویا، بلکه در حشر گِرد آمده اند به عزمِ تماشا...
و در روز بلندِ تنهایی...
اینجا، همان بهشت امنِ من است که وعده داده ای...
و تمام دنیای دلتنگی ام این روزها، به نظری از تو بند است،
و من دلــ را بسته ام؛ به تار مویی از نگاهت...
که نگاهت،
صراط روشن است و رستاخیز بی خوف

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی
سایت تبادل لینک - سایت تبادل لینک

زن روز اینه ....!

چهارشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۵۵ ب.ظ

با هم رفتیم اطراف سبزوار، گشت زنی توی یک دهِ کوچک. آنجا بود که چشم مان افتاد به یک پیرزن کشاورز. با مختصری آب و ملک و گوسفند، صبح تا شب آبیاری و وجین و چرای گوسفندها کارش بود. شوهرش مرده بود و زن، دست تنها، چند تا پسر و دختر را فرستاده بود سر زندگی شان.

 اول علی سر صحبت را با پیر زن باز کرد و همه‌ی این حرف‌ها را از زبانش کشید؛ بعد رو کرد به ما  و با اشتیاق و سرخوشی گفت: «زن روز اینه نه اون قرطی‌ها و عروسک‌ها و دختر و زنای بی‌کاره که به اسم زن روز قالبمون می‌کنن.»

منبع : کتاب «علی شریعتی»، انتشارت میراث اهل قلم، ص76

 

قشنگ نوشت

دلم قُرص است

وقتی ..

مُسَکِنم تویی 

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۳/۰۳/۲۸
دریغا