.

.

دست ها، خالی... چشم ها، بارانی... و گام ها، پر از امید...
هر سه، در یک دلِ مجنون، بی قرار و شیدا...
مقصد: کوی لیلا...
به بهانه ی دیداری که تا ابد، مژده اش رهایی از روز آخر است...
آن روز که؛ همه نه در خیال و رویا، بلکه در حشر گِرد آمده اند به عزمِ تماشا...
و در روز بلندِ تنهایی...
اینجا، همان بهشت امنِ من است که وعده داده ای...
و تمام دنیای دلتنگی ام این روزها، به نظری از تو بند است،
و من دلــ را بسته ام؛ به تار مویی از نگاهت...
که نگاهت،
صراط روشن است و رستاخیز بی خوف

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی
سایت تبادل لینک - سایت تبادل لینک

منمشتعلعشقعلیمچهکنم؟

جمعه, ۱۲ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۳۸ ب.ظ

پناه ِ لحظه لحظه هایم؛ حضرت حبیب؛ نمی دانم تو را چطور باید نوشت تا درست خوانده شوی! و چطور از آدم خوبی مثل تو باید نوشت که همان قدر خوب فهمیده شوی؟ مثلن چطور باید از آرامشی که خدا ریخته در صد و ده بار ذکر نامت، نوشت و چطور باید از هوای حریم امنت که زندگی بخش است نوشت و چطور باید از مناجات عاشقانه ات که تسکین دهنده ی قلب های بی قرار است، گفت و از امدادهای غیبی و به موقع ات چه بنویسم؟

من یقین دارم هیچ کس نمی تواند تو را شبه من دوست داشته باشد، همینقدر عمیق و از ته ِ ته ِ دل! نمی توان دوست داشتنت را در حجم تنگ کلمات گنجاند تا همان قدر عمیق و از ته دل احساس شود! ... تو را چطور باید نوشت عزیز  ِخوب ِ من؟

 



 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۱۲
دریغا