چرا رفتی ؟! چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
نگفتی ماه تاب امشب چه زیباست
چرا رفتی؟ چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
خیالت گر چه عمری یار من بود
امیدت گر چه در پندار من بود
بیا امشب شرابی دیگرم ده
ز مینای حقیقت ساقرم ده
چرا رفتی؟ چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
*********
پدرم چشمه جوشان امیدی است که فرداهایم
با تپش های پر از مهر حضورش زیباست
پدرم شعر بلندی است که ابیاتش را
خالق شعر و هنر با سرانگشت خرد جاری ساخت
پدرم شعر خداست
قلبم از سایه ی او شاعر شد
فصل ماتم زده را پرپر کرد
باور عشق شد و قلب مرا باور کرد
پدرم آسمانیست که بارانش را
بی دریغ بر سرسبزه و خس میریزد
من خودم می بینم
بوسه زن بر دستش
عشق صد معجزه می آویزد
من خودم می بینم
لابه لای صفحات غزل کودکیم
حرف ربطیست ...
که من را با نور
خانه را با لبخند
زندگی را با عشق
می نشاند با هم
پدرم باران است
پدرم لبخند است
پدرم چون دریاست
پدرم شعر خداست