.

.

دست ها، خالی... چشم ها، بارانی... و گام ها، پر از امید...
هر سه، در یک دلِ مجنون، بی قرار و شیدا...
مقصد: کوی لیلا...
به بهانه ی دیداری که تا ابد، مژده اش رهایی از روز آخر است...
آن روز که؛ همه نه در خیال و رویا، بلکه در حشر گِرد آمده اند به عزمِ تماشا...
و در روز بلندِ تنهایی...
اینجا، همان بهشت امنِ من است که وعده داده ای...
و تمام دنیای دلتنگی ام این روزها، به نظری از تو بند است،
و من دلــ را بسته ام؛ به تار مویی از نگاهت...
که نگاهت،
صراط روشن است و رستاخیز بی خوف

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب
سایت تبادل لینک - سایت تبادل لینک

آدم‌ها عطرشان را با خودشان می‌آورند

جا می‌گذارند و می‌روند‌‌

آدم‌ها می‌آیند و می‌روند

ولی توی خواب‌هایمان می‌مانند‌

‌ آدم‌ها می‌آیند و می‌روند

ولی دیروز را با خود نمی‌برند‌‌

آدم‌ها می‌آیند خاطره‌هایشان را جا می‌گذارند و می‌روند‌‌


آدم‌ها می‌آیند تمام برگ‌های تقویم بهار می‌شود می‌روند

و چهار فصل پاییز را با خود نمی‌برند‌‌


آدم‌ها وقتی می‌آیند موسیقی‌شان را هم با خودشان می‌آورند

و وقتی می‌روند با خود نمی‌برند‌‌


آدم‌ها می‌آیند و می‌روند

ولی در دلتنگی‌هایمان‌‌ شعرهایمان‌‌

رویای خیس شبانه‌‌مان می‌مانند‌‌‌ 

جا نگذارید هر چه می‌آورید را با خودتان ببرید‌

به خواب و خاطره‌‌‌ی آدم برنگردید .....

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۳ ، ۱۱:۴۴
دریغا

مارادونا مدتی به خاطر افسردگی پس از ترک اعتیاد در بیمارستان بستری بود، وقتی مرخص شد حرف قشنگی زد:
اونجا دیوانه های زیادی بودند، یکی میگفت من چه گوارا هستم همه باور می کردند، یکی می گفت من گاندی ام، همه قبول می کردند و...
من گفتم : من مارادونا هستم .
همه خندیدند و گفتند:
هیچکس مارادونا نمیشه!
من خجالت کشیدم که چی به سر خودم آوردم.


در این دنیا غرور دمار از روزگار آدم درمی آورد و دقیقا گرفتار چیزی می شوی که فکر می کنی هرگز به دامش نخواهی افتاد.
مراقب خودتان باشید؛ برگها همیشه موقعی می ریزند که فکر می کنند طلا شده اند!

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۳ ، ۱۱:۳۳
دریغا

و برای ملاقات شخصی به یکی از بیمارستانهای روانی رفتیم
بیرون بیمارستان غُلغله بود
چند نفر سر جای پارک ماشین دست به یقه بودند
چند راننده مسافرکش سر مسافر با هم دعوا داشتند و بستگان همدیگر را مورد لطف قرار می دادند
وارد حیاط بیمارستان که شدیم ، دیدیم جایی است آرام و پردرخت. بیماران روی نیمکتها نشسته بودند و با ملاقات کنندگان گفت وگو میکردند
بیماری از کنار ما بلند شد و با کمال ادب گفت: من می روم روی نیمکت دیگری مینشینم که شما راحت تر بتوانید صحبت کنید
پروانه زیبایی روی زمین نشسته بود ، بیماری پروانه را نگاه می کرد و نگران بود که مبادا زیر پا لِه شود
آمد آهسته پروانه را برداشت و کف دستش گذاشت تا پرواز کند و برود .
ما بالاخره نفهمیدیم
بیمارستان روانی اینور دیوار است یا آنور دیوار؟

عمران صلاحی

 

قشنگ نوشت

با خاکِ دیگران نمی شود کوزه ی دلخواه ساخت...
 عباس معروفی

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۳ ، ۱۱:۱۹
دریغا

می روم و می روم تا برسد دست دلم به صحن انقلاب 
ز دست ساقی سقا خانه ات که سیراب شدم و مست 
چشم میدوزم به شبکه های فولادی پنجره ی وصله ات و 
دوان دوان دست های خالی ام را میرسانم به دامانت. 
گره کور زیاد دارم اما آنها برای اینجا نیستند ف برای 
اینجا یک دل آورده ام یک دل اورده ام برای گره زدن برای وصل شدن برای هست شدن.... 
----------------------------------------------- 
شهادت اقا امام رضا (علیه السلام) تسلیت 

 

 

منو یک دل هوایی/بعد ازعمری آشنایی
ممنونم ازت خدایا/ که شدم امام رضایی
من غبار خاک طوسم/ بندهء شمس الشموسم
تا میشم دلتنگ جنت/ کفشداریهاشو میبوسم

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۳ ، ۱۷:۱۰
دریغا

بعد از تو عاشقِ یلدا شدن کار سختی نیست
بی‌ تو هر شب زمستان و هر شب پر از سرماست
و نبودنِ تو عجیب شبیهِ بودن‌هایِ ماست
پناه میدهم به تو که این شب یلدا تنهایی
خودم هزار شبِ یلدا تنها بوده ام
فرخنده باد این شبِ دیماه

بیائید تا در بلندترین فرصت شبانه از هزار رنگی پاییز به یک رنگی زمستان برسیم

 

 

 

میخواهم شب یلدا دست دلم را بگیرم و در این شب طولانی ،

بروم به «حرم»!
تا صبح قدم بزنم در صحن و سرای امام رضا و یک شب سرد زمستانی را در جوار خورشید آسمان هشتم ، به گرمی سر کنم!
یلدای امسال میخواهم دید و بازدیدی با امام رئوف داشته باشم.

من بروم تا او هم بیاید.من سلام بدهم و او جواب دهد.

«السلام علیک یا علی بن موسی الرضا»
یلدایتان خوش!

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۳ ، ۱۸:۳۳
دریغا

فلک را رکن ارامش شکسته
زمین از اشک غم ، در گل نشسته
ملائک جمله در جوش و خروشند
خلایق جمله از ماتم خموشند

_____________________

غمی در سینه ام می جوشه امشب
چراغ آسمون، خاموشه امشب
گمونم پیرهنِ مشکیشو، زهرا (علیهاالسلام)
به جای مادرش، می پوشه امشب!

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۳ ، ۲۲:۰۷
دریغا

 

 مشکل ما در فهم زندگی ست...
لذت بردن را یادمان ندادند!
همیشه در انتظار به پایان رسیدن روز هایی هستیم که بهترین روزهای زندگیمان را تشکیل می دهند... مدرسه...دانشگاه...کار...
حتی در سفر همواره به مقصد می اندیشیم , بدون لذت از مسیر!!
غافل از اینکه زندگی همان لحظاتی بود که می خواستیم بگذرند...
انگار حتما باید آسمان به زمین بیاید یا باید اتفاق خاصی بیفتد یا معجزه ای رخ دهد تا از زندگی لذت ببریم!!!
گاهی آنقدر در روزمرگی غرق می شویم که فراموشمان می شود ساده ترین داشته های ما شاید آرزوی فرد دیگری باشد...
عده ای از امر و نهی پدر کلافه می شوند و بعضی در آرزوی شنیدن صدای پدر...
عده ای از باب میل نبودن غذا به جان مادر غر می زنند و بعضی در حسرت صدا کردن نامش و شنیدن جواب...
همیشه شاکی هستیم انگار!
از گرما می نالیم
از سرما فرار می کنیم
در جمع از شلوغی کلافه می شویم
در خلوت از تنهایی بغض می کنیم
تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم
آخر هفته هم بی حوصلگی مان را گردن غروب جمعه می اندازیم!!

هی فــــلانی...
زنــــــدگی شاید همین باشد!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۳ ، ۲۱:۵۶
دریغا

دنیا تیره و تار شد

و شهر سیاه پوش ؛

میدانی ؛ آخر  آفتاب را به خاک و خون کشیده بودند ...

چهل روز، نه ؛ چهل شب از آن واقعه گذشت. اربعین حسینی بر همگان تسلیت باد

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۳ ، ۱۷:۵۲
دریغا

دل است دیگر...

بی تابی میکند...

بهانه میگیرد...

می شکند...

می بارد....

برایش زمزمه میکنم:

" أشهَـدُ انّـک تـَشهَدُ مَقامی و تـَسمَعُ کَـلامی و تـَـرُدّ سَلامی ... "

 

****************************************

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۳ ، ۰۹:۲۰
دریغا

می دود طفلی سه ساله

پر ز ناله

دل شکسته

پای خسته

باز باران

قطره قطره می چکد

از چوب محمل

خاکهای چادر زینب

که کم کم میشود گل

با باران با محرم...

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۳ ، ۰۹:۰۱
دریغا