.

.

دست ها، خالی... چشم ها، بارانی... و گام ها، پر از امید...
هر سه، در یک دلِ مجنون، بی قرار و شیدا...
مقصد: کوی لیلا...
به بهانه ی دیداری که تا ابد، مژده اش رهایی از روز آخر است...
آن روز که؛ همه نه در خیال و رویا، بلکه در حشر گِرد آمده اند به عزمِ تماشا...
و در روز بلندِ تنهایی...
اینجا، همان بهشت امنِ من است که وعده داده ای...
و تمام دنیای دلتنگی ام این روزها، به نظری از تو بند است،
و من دلــ را بسته ام؛ به تار مویی از نگاهت...
که نگاهت،
صراط روشن است و رستاخیز بی خوف

کد آهنگ

طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب
سایت تبادل لینک - سایت تبادل لینک

نمی خواهم شما را بترسانم

ولی

اگر امروز جایی از کار شما گیردارد

شاید دلیلش نگاه غضب آلودی است که هشت سال پیش به مادرتان انداختید.

یا دادی است که بر سر پدرتان زدید

یا خدای نکرده کسی را در صفی هل داده اید یا پشت سر کسی حرف زدید و یا ...
هیچ عمل خیر و هیچ عمل شری بدون جواب نمی ماند

این عین آیه قران است

 

 

وجدان نوشت

ندای وجدان :جای پدر و مادرت کنار تو هست نه خانه ی سالمندان

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۲ ، ۱۰:۰۷
دریغا

عبادت، یعنی انسان خدایی شود.

چرا اینکار را قبول کردی؟ اینکار را خدا دوست دارد.

چرا این حرف را زدی؟ اینکار را خدا دوست دارد.

آنوقت این عبادت یعنی رنگ الهی داشتن، یعنی قصد قربت داشتن.

حالا ولو انسان بنشیند سبزی پاک کند.

اگر ساده‌ترین کارها رنگ خدایی داشته باشد عبادت است.

و مقدس ترین کارها اگر رنگ خدایی نباشد عبادت نیست.

یعنی اگر انسان در محراب یک لیتر هم گریه کند،

اما ریاکار باشد گریه‌های در محراب، ارزش ندارد،

ولی آن چکشی که نجار به قصد قربت به چوب می‌زند ارزش دارد.

یعنی خدا مترش این است که اخلاص داری یا نداری. 

شما یک گوسفند را رو به قبله سر ببری، گوشتش حلال است.

پشت به قبله حرام است.

رو به قبله نماز درست است، پشت به قبله باطل است.

کلید اینطرف قفل می‌شود. این طرف باز می‌شود. یعنی یک کلید است حرکت می‌کند.

                          منتهی از اینطرف حرکت کنی قفل می‌شود،

                                                        از اینطرف حرکت کنی باز می‌شود...



موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۲ ، ۱۲:۵۳
دریغا

ای کاش................................

شب و روز ،قهر و آشتی ، گریه و خنده ،غم و شادی و... در پی هم می آیند

 و می روند .روزگاری در کوچه پس کوچه های زندگی بوی عاطفه به مشام

 می رسید و محبت رایگان تقسیم می شد، خنده ها از صداقت بر روی لبها

جاری بود و حرفهای مردمان بوی طعنه نداشت ،شکوه ها فقط برای ساعاتی

 در کنج دل بود و زود پاک می شد و...........

اما امروز دیگر از این ها خبری نیست یا اگر وجود دارند باید به زحمت بدست آورد.

امروز بهار دیگر آن طراوت و سر سبزی  خود را ندارد و برف هم سفیدی خود را !

امروز از جور نامردیهای زمانه برگ درختان زرد و گل های  شکوفه پرپر

 می شوندمهر و محبت را باید به بهایی گزاف خرید که دیگر رنگی ندارند

؛ امروز غبار غم بر دلهایی که روزی عاشقانه و از سر صداقت عشق

 می ورزیدند نشسته و دلها در سکوت و بی صدامی شکنند. صداقت

 دیگر رنگی به رخ ندارد و انسان در این آوردگاه با خود می گوید: ای

 کاش ،ای کاش می شد...ای کاش دیگر وعده های دروغین نبود

، ای کاش دروغ و ریا نبود

، کاش صداقت و یکرنگی وجود داشت ، کاش خنده ها از روی صداقت

بود و هزاران کاش........ 


موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۲ ، ۲۰:۴۵
دریغا

گفتم از خروار ها فکری که هر روز به ذهنم می رسند کدام عاقلانه تر است
گفت برو بابا دل خوش سیری چند


گفتم من عادت کرده ام هر روزم را با افکار گلی بگذرانم
گفت زندگی چیزی نیست که لب تاقچه عادت از یاد من و تو برود


گفتم عشق یعنی چی
گفت عشق صدای فاصله هاست.فاصله هایی که از نقره تمیز تر است


گفتم عاشق کیست
گفت عاشق یعنی دچار


گفتم راز آفرینش در چیست
گفت کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ


گفتم زندگیم از بهر چه خالیست
گفت زندگی خالی نیست.مهربانی هست.خدا هست .ایمان هست


گفتم خدا را کجا می توان یافت
گفت در همین نزدیکی.لایه این شب بو ها .پای آن کاج بلند


گفتم گذشته دردناک و آینده نا معلوم است
گفت زندگی آبتنی کردن در حوضچه ی اکنون است


گفتم حقیقت چیست
گفت هر آنچه را که تو باور کنی حقیقت است


گفتم خوشا بحال کسانی که به دنبال حقیقتند
گفت خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند


گفتم راه خوشبختی از کدام طرف است
گفت خوشبختی خود راه است


گفتم فاصله من تا خوشبختی چقدر است

گفت فاصله تو تا گلی فاصله تو با خودت است

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۲ ، ۲۰:۴۱
دریغا

من آنقدر امروز و فرداهای نیامدن را دیده ام

 که دیگر هیچ وعده بی سرانجامی

 خواب و خیال و آرزوهایم را آشفته نمی کند

 حالا یاد گرفتم که فراموشی،

 دوای درد همه نداشتن ها

 نخواستن ها

 و نیامدن ها است

 یاد گرفتم که از هیچ لبخندی

 خیال دوست داشتن به سرم نزند!

 یاد گرفتم که بشنوم تا فردا

 و به روی خودم نیاورم

 که فرداها هیچ وقت نمی آیند . . .


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۲۹ دی ۹۲ ، ۲۰:۲۱
دریغا
ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ ﭘﯿﺮﻫﻦ ﻣﺸﮑﯽ

ﻣﻦ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻣﺸﮑﯽ ﺗﺎﻥ ﺧﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ

ﺍﺯ ﻃﯿﻨﺖ ﭘﻠﯿﺪ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ

ﺑﺎ ﻗﺎﯾﻖ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﯼ ﺍﺷﮏ ﺩﻭ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡ

ﺑﺮ ﺳﺎﺣﻞ ﻋﺰﺍﯼ ﺗﻮ ﭘﻬﻠﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ





عزاداریتون قبول...
ﺑﻬﺮ ﻏﺒﺎﺭ ﺭﻭﺑﯽ ﻓﺮﺵ ﻋﺰﺍﯾﺘﺎﻥ
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻭ ﻣﺎﻩ ﺍﺯ ﻣﮋﻩ ﺟﺎﺭﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ
ﺍﺯ ﺻﺤﻦ ﺭﻭﺿﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻋﻄﺮ ﺳﯿﺐ ﺗﺎﻥ
ﺷﮑﺮ ﺧﺪﺍ ﺣﺴﯿﻦ ﮐﻤﯽ ﺑﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ
ﻫﺮ ﺳﺎﻝ ﻣﺰﺩ ﻧﻮﮐﺮﯾﻢ ﺁﺧﺮ ﺻﻔﺮ"
"ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺳﺒﺰ ﺿﺎﻣﻦ ﺁﻫﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ"
عزاداری هاتون قبول درگاه حق باشه.انشاالله گره گشای همتون حضرت زهرا(س) باشند.
مجنون الرضا(ع)







موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۲ ، ۱۳:۵۹
دریغا
   بعد از دو ماه سینه زدن از برای تو

آیا شود که من برسم کربلای تو

شب های آخر است گدا را حلال کن

این هم بساط نوکر بی دست و پای تو

.

.

تا سال بعد…

تا یار که را خواهد و میلش به که باشد…



موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۲ ، ۱۳:۵۴
دریغا


اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن
باآمدن نام دلربایت دلم نمی لرزد

چندگاهیست وقتی میگم :
صلواتک علیه و علی آبائه
به یاد مصیبتهای اهل بیتت اشک ماتم نمیریزم



چندگاهیستوقتی میگم :
فی هذه الساعة
دگر به این نمی اندیشم که در این ساعت کجا منزل گرفته ای


چندگاهیست وقتی میگویم :
و فی کل الساعة
 دلم نمی سوزد که همه ساعاتم از آن تو نیست

 

 

چندگاهیست وقتی میگم :
ولیا و حافظا
احساس نمی کنم که سرپرستم، امامم کنار من ایستاده و قطره های

 اشکم را به نظارهنشسته است


چندگاهیست وقتی میگم :
و قائدا و ناصرا
به یاد پیروزی لشکرت، در میان گریه لبخند بر لبم نقش نمی زند


چندگاهیست وقتی میگم
و دلیلا و عینا
یقین ندارم که تو راهنما و نگهبان منی


چندگاهیست وقتی میگم :
حتی تسکنه أرضک طوعا
یقین ندارم که روز حکومت تو بر زمین،
من هم شاهد مدینه فاضله ات باشم


چندگاهیستوقتی میگم :
و تمتعه فیها طویلا
به حال آنانی که در زمان دراز حکومت
شیرین تو طعم عدالت را می چشند غبطه نمی خورم


اما چندگاهیست دعای فرج را چند بار میخوانم
تا هم با آمدن نامت
دلم بلرزد

هم
اشکم بریزد

هم در جست و جویت باشم،

هم سرپرستم باشی،

هم به حال مردمان عصر ظهور غبطه بخورم و

هم احساس کنم خدا در نزدیکی من است

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۲ ، ۱۹:۲۴
دریغا

چه غریب ماندی ای دل ، نه غمی ، نه غمگساری

نه به انتظار یاری ، نه ز یار انتظاری

دل من ! چه حیف بودی که چنین ز کار ماندی

چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاری

سحرم کشیده خنجر که : چرا شبت نکشته ست

تو بکش که تا نیفتد دگرم به شب گذاری

به سرشک همچو باران ز برت چه بر خورم من؟

که چو سنگ تیره ماندی همه عمر بر مزاری

نه چنان شکست پشتم که دوباره سر بر آرم

منم آن درخت پیری که نداشت برگ و باری

سر بی پناه پیری به کنار گیر و بگذر

که به غیر مرگ دیگر نگشایدت کناری

به غروب این بیابان بنشین غریب و تنها

بنگر وفای یاران که رها کنند یاری

هوشنگ ابتهاج



موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۲ ، ۱۵:۳۶
دریغا

غصه می سوزد مرا ، باران ببار

کوچه می خواند تو را ، باران ببار

ابرها را دانه دانه جمع کن

بر زمین دامن گشا ، باران ببار

خاک اینجا تشنه ی دلتنگی است

آسمان را کن رها ، باران ببار

باغبان از کوچه باغان رفته است

ابر را جاری نما ، باران ببار

موج میخواهد بیابان سکوت

با خوِد دریا بیا ، باران ببار

تا بیاید آن بهار سبز سبز

تازه تر باید هوا ، باران ببار

سینه ام آشوب و دل خونابه است

غصه می سوزد مرا ، باران ببار


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۲ ، ۱۴:۵۸
دریغا