عید فطر ـ پایانی برای شروع
عید فطر ـ پایانی برای شروع
به نماز میایستم و پنج تکبیر میزنم بر دنیا و هر آنچه مرا از نوازش نسیم رحمتت دور میسازد. میخواهم حسنختام میهمانیات، ابتدای آشنایی تازهام با تو باشد.
اکنون به مدد عبورم از باغ صیام، عطر گلهای تازه عبودیّت را آنچنان در سر دارم که بیدارتر از همیشه، میبینمت. چه شیرین است طعم میوههای آسمانی تو، آن هنگام که دست بر قنوت نماز عید بر میداریم و تو را زمزمه میکنیم: «اَنْ تُدْخِلَنی فی کُلِّ خَیر...»
«دارد به خنده چشم جهان باز میشود یعنی که عید فطر تو آغاز میشود»
صبح که با عود و اسپند عید به سراغم آمد، تنم روشنتر از همیشه به استقبالِ خدا رفته بود؛ یا نه، خدا با آن لبخند همیشگیاش که جان مشتاقِ مؤمنین را نوازش میدهد، مرا به خود خوانده بود.
پاهایم طوری در مصلا میرفتند که انگار از آنِ خودم نبودند. در شادیِ سرزنده ارواحی به وجد آمده بودم که یک ماه، در بزرگترین ضیافتِ آسمان، رنگ و روی ملکوتیشان گُل کرده بود.
نماز عید فطر را که تکبیر گفتند، بعد از آن صفهای طویل که از جنس بلوریترین آدمیان بسته شد، ملائک بودند که تا هفت آسمان قامت میبستند.
در نمازی چنین باشکوه، آن لحظه که دستهایم به دستگیره شفاف قنوت آویخته بود، گویا بهشتیترین دقایقم، بر گستره زمینِ خاکی میگذشت! با نوای موزون جنتیان میخواندم؛ با کلماتی که در نابترین لحظه ایمان، تراوش کرده بودند: «أللَّهُمَّ أَهْلَ الْکِبْرِیاءِ وَ الْعَظَمَةِ، وَ أَهلَ الْجُودِ وَ الْجَبَرُوتِ وَ أَهْلَ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَةِ وَ...».