پدرم چشمه جوشان امیدی است که فرداهایم
با تپش های پر از مهر حضورش زیباست
پدرم شعر بلندی است که ابیاتش را
خالق شعر و هنر با سرانگشت خرد جاری ساخت
پدرم شعر خداست
قلبم از سایه ی او شاعر شد
فصل ماتم زده را پرپر کرد
باور عشق شد و قلب مرا باور کرد
پدرم آسمانیست که بارانش را
بی دریغ بر سرسبزه و خس میریزد
من خودم می بینم
بوسه زن بر دستش
عشق صد معجزه می آویزد
من خودم می بینم
لابه لای صفحات غزل کودکیم
حرف ربطیست ...
که من را با نور
خانه را با لبخند
زندگی را با عشق
می نشاند با هم
پدرم باران است
پدرم لبخند است
پدرم چون دریاست
پدرم شعر خداست
در انتظار توام
در چنان هوایی بیا
که گریز از تو ممکن نباشد
..
تو
تمام تنهاییهایم را
از من گرفتهای
خیابانها
بی حضور تو
راههای آشکار
جهنماند
شمس لنگرودی
دلم برای کسی تنگ است... که آمد... نماند و رفت.... و پایان داد به هرچه داشتم!
درتنهاترین تنهاییم تنهای تنهایم گذاشت!!!
خدا را دوست دارم و با وفاتر از او سراغ ندارم...
به رسم همین وفا داریست که
کسی را که دوستش دارم به او میسپارم...
خدایا مواظبش باش
باران که میبارد، دلم برایت تنگ تر میشود...
راه میفتم بی تو زیرچترم ...
من بغض میکنم،آسمان گریه ...